انتظار؟

همه چیز از یه هفته اخم و تخم شروع شد
از هم دلگیر بودیم
من از اون اون از من
اون شب بعد از یه هفته که ندیده بودیم همدیگه رو دوباره با هم بودیم
یه ساعت گله کردم
ناراحتیامو گفتم
این که چرا دیر به دیر می بینیم همو
این که چرا غرق کاراش که میشه دیگه بهم اس نمیده

با تمام وجود باور داشتم و دارم که عاشقمه اما گرفتاریاش کلافم کرده بود
بعد یکی دو ساعت گله گزاری باز لبخند زدیم
به چشمای هم زل زدیم
دست همو گرفتیم
خندیدم
...
میخواستم یه کاری کنم که بیشتر به فکرم باشه
بیشتر بهم اس بده

ازش خواستم از همون شب که رفت خونه هر شب یکی از انتظاراتشو برام بفرسته
بهم بگه میخواد چجوری باشم
چیکار کنم
هر چیزی که در مورد من دوست داره رو بگه

چند ماهی گذشته و حالا هر شب من یه انتظار دارم
و حالا احساس می کنم با دونستن انتظاراتش به هم خیلی نزدیکتر شدیم

هر از چندگاهی بعضی از انتظاراتشو براتون می نویسم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از این که به این نوشته توجه داشتید سپاسگذارم