۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

خونه مو عوض کردم

سلام دوستای عزیزم
ممنونم که تو این مدت دنبال می کردید این وبلاگ رو
متاسفانه به دلیل گیر و گورای وبلاگ نویسی و دردسر فیلترینگ و یه سری مسايل از این دست نوشتن رو درجایی دیگه دنبال میکنم .

این آدرس صفحه من در شبکه اجتماعی گوگل پلاس هست
خوشحال میشم تشریف بیارید اونجا و با هم همچنان در ارتباط باشیم


۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

شعر

یادم میاد یه زمانی شعر می گفتم
انصافا خیلی خوب هم از آب در می اومد
انگار کلا یه استعداد خاصی دارم تو جور کردن وزن و قافیه
یه بارم شعر نو گفتم که از قضا اونم خیلی خوب از آب دراومد

اون شعر گفتنا مال زمانی بود که خیلی تنها بودم
و بعدها که به مرور زمان رابطم با اونی که دوسش دارم بهتر و بهتر شد دیگه شعر گفتن از سرم افتاد
یادش بخیر
ترم اول دانشگاه استاد ادبیات بهمون گفت هرکی شعر و اینجور چیزا میگه واسه بچه های کلاسم بیاره بخونه
یکی از غزلامو بردم سر کلاس و خوندم
به محض این که خوندم تموم شد قبل از همه خودش شروع کرد به دست زدن
خیلی تمجید کرد از غزلم
پرسید اینو تازه گفتی؟
گفتم نه مال حدود یه سال پیشه
گفت خب از شعرای جدیدترت می آوردی
گفتم این تقریبا آخرین شعرم بود
گفت چرا؟
گفتم چون شعر گفتن دل پر از غصه میخواد
الان حالم خیلی خوبه ، شعر بگم افتضاح میشه
گفت یعنی چی؟
گفتم افتضاح به این معنی که میشه مث شعرای فروغ
یه لبخندی زد و گفت حیف ، کاش زیاد بهت خوش نگذره و شعر بگی
گفتم زبونتونو گاز بگیرین استاد ...

بعید میدونم باورش بشه که هنوزم اونقدر حالم خوبه که سمت شعر دیگه نرفتم



۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

خواب دلتنگی


دیشب خیلی شب سختی بود
پنج روزه که ندیدمش
این هفته سرش حسابی شلوغه
امروزم ارائه داره

میدونستم که نمیتونه زیاد بهم پیام بده
واتزاپم باز بود اما اون درگیر ارائش بود
و خب بهش حقم میدادم
هوای اینورا خیلی گرمه
لباسامو دراورده بودم و خسته ی خسته افتاده بودم رو تخت
مثل شبای گذشته قرار بود خواب دلتنگیشو ببینم
کاش زودتر ترم تموم بشه
چه آرزوی مسخره ای
مگه ترمای پیش که تموم شد چه اتفاقی افتاد؟؟؟
...
بی خیال
کم کم خوابم برد
.
.
.
ضربه یه دست رو روی بازوم احساس می کردم
نمیخواستم چشمامو باز کنم
دوس داشتم اگه هم چشمامو باز کنم کسی که داره رو بازوم میزنه اون باشه
دوس داشتم خواب این چند شب تعبیر بشه
اروم چشمامو باز کردم و سرمو برگردوندم
اون نبود ...
اما کسی بود که دیدنش خیلی خوشحالم کرد
آبجیم و نی نی کوچولوی هشت ماهه‌ش نشسته بودن کنار تختم و دست عسل جون رو بازوم بود
از مامانش گرفتمش و محکم بغلش کردم
تو دنیا همین دوتا آغوشو فقط دوس دارم
کاش فردا صبح که بیدار میشم اون یکی آغوشو داشته باشم ...

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۷, شنبه

اعتماد

یه ذره از کم باهم بودنامون گله مند بودم
از این که کم می بینیم همو‌
دلتنگیام
با ناراحتی برگشتم بهش گفتم اگه بخوای سرت شلوغ باشه و نیای دیدنم از اینجا میرم
میرم یه کشور دیگه و با یکی دیگه ازدواج می کنم

لبخند زد و گفت :
هر جای دنیام که بری برمیگردی پیش خودم
همین یه جمله حرفش تمام ناراحتیمو از بین برد

ای کاش تو هر عشقی اعتماد به طرف مقابل وجود داشته باشه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

گناهم ...

گناهم ؛ دوست داشتنته
خواستنت
واسه لبخندات غش رفتن
واسه اغوشت مردن
دست انداختن دور کمرت و دلبری کردن
سر رو سینه‌ت گذاشتن و عاشقی کردن
گناه من ؛ تویی
چشمای قشنگت
خنده های نازت
آغوش گرمت
حرفای شیرینت
اگه که یه وقتایی از خستگیت ، از بی حوصلگیت ، از کم حرفیت ناراحت میشم دلیلش فقط اینه که زیادی عاشقتم
چون فقط همین وقتای کوچیک رو واسه بودن باهات دارم
ناراحتیام معنیش ناراحتی نیست ؛ دلتنگیه

۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

مشاوره

یه چن روزی بود افتاده بود تو سرم برم پیش مشاور
نمیدونم دقیقا چرا
شاید دلم میخواست با یکی حرف بزنم
به عشقم گفتم
اونم مخالفتی نکرد
شاید به همین زودی قرار باشه عشقم ازدواج کنه
میخواستم یه راهی جلو پام بذاره کمتر عذاب بکشم

مشاورم بهم گفت باید کم کم رابطتو باهاش قطع کنی
گفت مثلا در عرض شیش ماه
یا یه سال
از دفترش که اومدم بیرون دلم میخواست بمیرم
خیلی ناراحت بودم
گریه کردم
به سهیل اس دادم و گفتم که مشاور چی گفته
گفتم که ازم خواسته جدا بشیم
گفتم که نمیتونم ازش جدا بشم
حالم خیلی بد بود

تنها چیزی که آرومم کرد حرفاش بود 
بهم گفت :
«اصن نباید می رفتی
تو که نمیتونی به حرف مشاور عمل کنی چرا میری پیشش
امروز رو فراموش کن»

و من میخوام فراموش کنم حرفای مشاور رو
ما واسه همیشه مال همیم

۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

چرا اینجا؟؟؟


چند سال پیش
هنوز چند ماه نگذشته بود از عاشق شدنمون
یه وبلاگ درست کرده بودم
وبلاگی که توش از عشقم می نوشتم
تو یکی از همین سرویسای وبلاگ نویسی وطنی
خیلی صاف و ساده
با اسم واقعی خودم / البته فقط اسم کوچیکم
و همینطور اسم عشقم
نگران هیچی نبودم
یعنی دلیلی نداشت نگران باشم
ما که کار بدی نکرده بودیم
فقط زود به زود دلتنگ هم می شدیم
از امروز عصر بعد کلاس تا خود فردا صبح دلتنگی می کشیدیم
ما که فقط همدیگه رو دوس داشتیم
ما که فقط جونمون واسه همدیگه در می رفت
پس دلیلی نداشت نگران باشم

یه چن مدتی که گذشت کم کم احساس کردم نگاهی که از بیرون به رابطه ما میشه مث نگاهی که خودمون به رابطمون داریم نیست
یه جایی از دهنم پرید گفتم مثلا یه پسر عاشق یه پسر باشه چه میشه؟
و طرف مقابلم نه گذاشت و نه برداشت / بهم گفت همجنس بازی؟؟؟
و من چقدر از این کلمه متنفرم
همجنس باز --- ینی چی این کلمه
یعنی مثلا من با همجنسام بازی کنم میشم همجنس باز
یا هر روزی یه همجنسی رو باهاش باشم میشم همجنس باز
خب با این معنیا که همه همجنس بازن
و بعدش فهمیدم عاشق یه پسر دیگه شدن لزوما باید سکس هم توش باشه
و بنا به این تعریف تو وقتی که عاشق یه پسر دیگه شدی و باهاش رابطه جنسی داشتی میشی همجنس باز!!!
چه تعریف مزخرفی

و تازه اونوقت بود که فهمیدم واسه افرادی که فاقد این حس ( دوست داشتن + دلتنگ شدن + از جان عزیزتر داشتن کسی ) هستند هر کی همچین حسی داشته باشه با یه نفر همجنس خودش رابطه جنسی هم لزوما داره
پس تا اینجای کار من همجنس باز نبودم
اما مشکل اینجا بود که برداشت غالب اینه که وقتی تو کسی رو دوس داری حتما باهاش ... بعله

برام سخت بود تحمل همچین تفکراتی
و سخت تر ادامه دادن نوشتن تو وبلاگی که ممکن بود برام دردسر بشه و بشیم مصداق ضرب المثل "آش نخورده و دهن سوخته"
و بابت همون نگرانی بود که وبلاگمو حذف کردم
چند سال بود که دیگه تو هیچ محیط حقیقی و مجازی حرفی در این زمینه نزده بودم

شاید برای اطمینان از خودم
از این که عوض نمیشم
اما حالا خیلی عوض شدم
صورتم یه دونه مو هم نداشت اما حالا ریش دارم
پنج سال سنم بالا رفته
دانشگاهمو تموم کردم
...
اما هنوز دوسش دارم
هنوز همه کسمه
هنوز جونم واسش درمیره
هنوز دلتنگشم / با این که دیشب با هم قدم زدیم
خوشحالم که هنوز همون عاشقای قدیمیم
همون احساس قشنگ
حالا دیگه نمی ترسم از نوشتن
باید جایی رو پیدا می کردم واسه نوشتن از عشقی که هر روز آروم ترم میکنه ...