۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

خواب دلتنگی


دیشب خیلی شب سختی بود
پنج روزه که ندیدمش
این هفته سرش حسابی شلوغه
امروزم ارائه داره

میدونستم که نمیتونه زیاد بهم پیام بده
واتزاپم باز بود اما اون درگیر ارائش بود
و خب بهش حقم میدادم
هوای اینورا خیلی گرمه
لباسامو دراورده بودم و خسته ی خسته افتاده بودم رو تخت
مثل شبای گذشته قرار بود خواب دلتنگیشو ببینم
کاش زودتر ترم تموم بشه
چه آرزوی مسخره ای
مگه ترمای پیش که تموم شد چه اتفاقی افتاد؟؟؟
...
بی خیال
کم کم خوابم برد
.
.
.
ضربه یه دست رو روی بازوم احساس می کردم
نمیخواستم چشمامو باز کنم
دوس داشتم اگه هم چشمامو باز کنم کسی که داره رو بازوم میزنه اون باشه
دوس داشتم خواب این چند شب تعبیر بشه
اروم چشمامو باز کردم و سرمو برگردوندم
اون نبود ...
اما کسی بود که دیدنش خیلی خوشحالم کرد
آبجیم و نی نی کوچولوی هشت ماهه‌ش نشسته بودن کنار تختم و دست عسل جون رو بازوم بود
از مامانش گرفتمش و محکم بغلش کردم
تو دنیا همین دوتا آغوشو فقط دوس دارم
کاش فردا صبح که بیدار میشم اون یکی آغوشو داشته باشم ...

۱ نظر:

از این که به این نوشته توجه داشتید سپاسگذارم